سدههای ششم و هفتم هجری صحنه حضور سه مرد نامی بود از سهرورد: ابوالنجیب سهروردی، شهابالدین عمرسهروردی، شهابالدین سهروردی معروف به شیخ اشراق. هر سه فرد سهم شایانی در شکل گیری جریانات و تفکرات عرفانی، متصوفه و فلسفی دورههای بعد داشتند. دو نفر اول که از قضا عمو و برادرزاده بودند در عرفان اسلامی صاحب نام شدند و بعدها فرقه ای در تصوف و تحت تأثیر تفکرات ایشان با نام سهروردیه شکل گرفت. سومین فرد در فلسفه مشهور گردید و شیوه ای که او در فلسفه بنیان نهاد فلسفه اشراق نام یافت. این نوشتار تلاشی است در جهت آشنایی با این سه مرد بزرگ که دامنه تأثیرتفکرات ایشان از زمان خویش فراتر رفته و هنوز هستند افرادی که از خوان معرفت آنها بهرهها میگیرند.
۱- ابوالنجیب عبدالقاهربن عبدالله سهروردی (۴۹۰ الی ۵۶۳ هجری قمری)
ابوالنجیب عبدالقاهربن عبدالله سهروردی ی ملقب به ضیاءالدین در سال ۴۹۰ هجری در سهرورد زنجان تولد یافت. وی عموی شیخ شهاب الدین عمر سهروردی بوده و سلسله سهروردیه صوفیه منتسب به او میباشد. ضیاءالدین در جوانی به بغداد رفت و به تحصیل علوم متداول آن زمان پرداخت. فقه شافعی را در نزد اسعد میهنی فرا گرفت و زمانی نیز در نظامیه بغداد به تدریس مشغول گردید. ابوالنجیب سپس تحت تأثیر شیخ احمد غزالی از این کار منصرف شده و به عزلت و تصوف پرداخت. آورده اند که در این مدت از دسترنج خود امرار معاش میکرد و زمانی هم سقایی نمود. پس از آن به وعظ مردمان پرداخت و بهواسطهی شهرت و مقبولیتی که یافته بود مدرسه و رباطی ساخت. وی در اواخر عمر بهقصد زیارت بیتالمقدس سفری به آنجا کرد لیکن بهعلت هراس از صلیبیها به انجام زیارت توفیقی نیافت. با وجود این، در جوار حمایت نورالدین زنگی ایامی را در دمشق سپری کرد و به وعظ و ارشاد مردم پرداخت. وی به سال ۵۶۳ هجری قمری در جمادیالاخر وفات بافت. از وی رسالهای به جای مانده تحت عنوان «آدابالمریدین» که مشتمل است بر اصول عقاید صوفیه و تعالیم ایشان درخصوص آداب مریدان. علیبنسلطان محمد قاری هروی (متوفی در سال ۱۰۱۴) شرحی بر آن نوشته است. در نظر ابوالنجیب، تصوف آغازش علم است، میانش عمل و آخرش موهبت. علم آنچه را مراد است مکشوف میکند، عمل طلب را میسر میسازد و موهبت به آنچه غایت امل است میرساند. لذا اهل تصوف بر سه دستهاند: مرید طالب، متوسط طایر و منتهی واصل. مرید صاحب وقت است، متوسط خداوند حال و منتهی صاحب یقین. طریقهی سهروردیه بعدها توسط بهاءالدین زکریای مولتانی و شیخ فخرالدین عراقی در هند انتشار یافت و تعدادی از سلسلههای صوفیهی ایران از جمله نعمتاللهیها، پیر جمالیهها و خاندان صفویه نیز به طریقهی او منسوب و مربوط اند.
۲- شیخ شهابالدین ابوحفص عمربنمحمد سهروردی
در نظر ابوالنجیب، تصوف آغازش علم است، میانش عمل و آخرش موهبت. علم آنچه را مراد است مکشوف میکند، عمل طلب را میسر میسازد و موهبت به آنچه غایت امل است میرساند. لذا اهل تصوف بر سه دستهاند: مرید طالب، متوسط طایر و منتهی واصل
وی شاگرد و وارث روحانی عموی خویش ابوالنجیب سهروردی بود. وی که بعدها شیخالاسلام لقب یافت، در اوایل شعبان ۵۳۹ و بنا به روایتی در اواخر رجب همان سال در سهرورد زنجان چشم به جهان گشود. در بغداد و در نزد عمویش به شاگردی پرداخت و در فراگیری علوم رسمی و شرعی و معارف اهل طریقت اهتمام تمام ورزید. مدتی نیز در بصره به شاگردی نزد یکی از مشایخ پرداخته و بعد به بغداد مراجعت نموده و به وعظ مردمان همت گماشت و در نزد عامهی مردم، سلاطین و خلفای عصر احترام و محبوبیتی چشمگیر یافت. خلیفه عباسی الناصرالدینالله به سال ۵۹۹ هجری رباطی بنا کرد در کوی مرزبانیه، کنار نهر عیسی که شعبهای از رود فرات میبود، و آن را به شیخالاسلام تقدیم داشت. چند تن از صوفیه به همراه شیخ در آنجا مقیم شدند و تمام ملزومات ایشان از خزانهی خلیفهی عباسی پرداخت میگردید. البته شیخ رباط دیگری در مأمونیه داشت که تعدادی از شاگردان و مریدانش در آنجا نزد وی تعلیم میدیدند. اعتماد خلیفهی عباسی در حق شیخ چندان بود که او را به عنوان رسول و سفیر به نزد سلاطین و امرا به بلاد دیگر روانه میکرد. از جملهی سفرهایی که شیخ پیغام خلیفه را با خود داشت موارد ذیل را میتوان برشمرد: ۱- چندین بار به دربار «الملکالعادل» به سفارت رفت.
۲- باری نیز نزد علاءالدین کیقباد سلجوقی سلطان روم رفت. ۳- یکبار نیز از جانب خلیفه بهنزد خوارزمشاه روانه شد.
علاوه بر این سفرها، شیخ شهابالدین سفرهایی دیگر نیز به اطراف داشت. از آن جمله آخرین سفرش بهقصد زیارت خانهی خدا و انجام حج.
ویژگیها و خصوصیات
شیخ شهابالدین اما در رعایت سنت پیامبر بسیار کوشا بود. نقل است که شیخ را
با ابن عربی ملاقاتی رخ داد. آوردهاند که دو شیخ باهم نشستند بدون گفتگو و
سپس از همدیگر جدا شدند. از ابنعربی پرسش کردند که شیخ شهابالدین را چون
یافتی؟ و پاسخ شنیدند که «سر تا پا غرق سنت است». شیخ شهابالدین نیز در
مورد ابنعربی گفت که «دریایی است از حقایق». شگفتانگیز آنکه سعدالدین
حموی هم در مورد شیخ شهابالدین گوید: «نور متابعت از پیغمبر در جبین
سهروردی چیزی دیگر است.»
اقدامات شیخ در نشر تصوف
شیخ از طرق مختلف تأثیری عمیق در نشر، توجیه و تنزیه تصوف داشت. اول از
طریق مسافرت به شهرهای دیگر از قبیل مکه، دمشق و حلب و برپایی مجالس وعظ
برای تربیت مردمان. دیگر از راه پرورش و تربیت شاگردانی که از اقصینقاط
مرزهای اسلامی نزد او میآمدند. طریق دیگری که شیخ با آن به توسعهی تصوف
میپرداخت نوشتن کتاب بود در شرح عقاید صوفیه یا نقد آراء اهل بدعت. از
کتابهایی که شیخ شهابالدین نوشته است موارد زیر را میتوان برشمرد:
- عوارفالمعارف
- فتوتنامه
- رشفالنصایحالایمانیه فی کشفالفضایحالیونانیه
- اعلامالهدی و عقیده اربابالتقی
- رسالة السیر و الطیر
- ارشادالمریدین
- الرحیقالمختوم لذویالعقول و الفهوم
- رساله وصیه
- جذبالقلوب الی مواصلةالمحبوب
در این بین مهمترین کتاب شیخ عوارفالمعارف است که مورد توجه متصوفه و دیگر علاقهمندان تصوف واقع شده است. عوارفالمعارف در ۶۳ باب تنظیم شده و شیخ به تبیین مسایل و تجارب صوفیه مبادرت ورزیده است و در هر باب حقیقت آراء و آداب متصوفه را از آنچه مدعیان در آن باب دارند باز نموده و ساحت صوفیه را از اتهامات مخالفان تنزیه و تبریه نموده است. اهمیت این کتاب وی تا آنجاست که وی را گاه به نام شیخ شهابالدین سهروردی صاحب عوارفالمعارف میشناسند.
باری در اواخر عمر شیخ شهابالدین از پای افتاده بود و قدرت بیناییاش محدود شده بود. وفاتش در محرم۶۳۲ هجری روی داد. مختصر اینکه شیخ شهابالدین و عمویش ابوالنجیب بنیانگذاران طریقهای شدند که به طریقهی سهروردیه مشهور گردید و در تصوف ایران و هند تأثیر بخشید.
۳- شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی یا شیخ اشراق (۵۴۹ الی ۵۸۷ هجری)
در نیمه سده ششم هجری و مقارن با فرمانروایی سلطان سنجر سلجوقی در سهرورد
زنجان نوزادی دیده به جهان گشود که شهاب الدین اش نام نهادند. شهاب الدین
مدتی بعد روانه شهر مراغه شد و در نزد مجدالدین جیلی(یا جبلی) به فراگیری
حکمت و اصول همت گماشت. در میان شاگردان مجدالدین اما دو تن سرآمد بودند:
شهاب الدین و فخررازی. بنا بر سنت مدارس علوم دینی بین این دو همدرس و
همشاگردی مباحثات علمی درمی گرفت. نقل است سالها پس از مرگ شهاب الدین
هنگامی که نسخهاى از کتاب تلویحات او را به امام فخر دادند، آن را بوسید و
به یاد ایام هم شاگردى اشک از دیده فرو ریخت. باری، شهاب الدین پس از
فراغت از درس مجدالدین مراغه را به قصد اصفهان ترک نمود و به منظور
یادگیری «البصایر النصیریه ابن سهلان» در درس ظهیرالدین قاری یا فارسی
حاضر شد. وی مدتی را نیز در ماردین ترکیه بود و به محضر فخرالدین
ماردینی عارف و حکیم رسید. فخرالدین همیشه از او به بزرگی یاد میکرد و
هوش و ذکاوت او را میستود ولی همواره میگفت که از بیپروایی او
بجانش میترسم. شهاب الدین پس از فراغت از تحصیل بیشتر اوقاتش را در
سفر بود و مدتی هم با طایفه صوفیه همنشین شد. روح حقیقت طلبش، او را
به روم، قونیه، دیاربکر و حلب کشانید و لیکن آنکه را که در جستحویش بود
نیافت. این نکته را خود شیخ شهاب الدین نیز در پایان کتاب «المشارع و
المطارحات» چنین عنوان میکند که بعد از سی سال عمر و پس از انجام سفرهای
متعدد، هنوز به کسی که از این علوم شریفه خبر داشته یا بدان مؤمن باشد بر
نخورده است.
سرانجام شیخ شهاب الدین در حلب مقام کرد. در این شهر فردی حکومت میکرد به
نام ملک ظاهر. وی اما پسر سلطان صلاحالدین ایوبى فاتح نامدارجنگهاى صلیبى
بود. گویند ملک ظاهر شیخ را به تمام احترام میکرد و علاقه ای خاص به وی
داشت. شیخ بی پروا در حلب با فقیهان و متکلمین مناظره میکرد و گویا
مناظراتش توام با رعایت آداب نبوده و دردل مخالفانش تخم دشمنى و کینه مى
کاشت. به علاوه توجه ملک ظاهر در حق شهاب الدین جوان بر آتش کینه این
مخالفین میافزود.
همچنین اشتغال شیخ به علوم خفیه از قبیل طلسمات و نیرنجات، تصرف در نفوس و علم سیمیا( علم به اموری که انسان را برای انجام کارهای ناممکن توانا سازد) موجبات افزایش سوء ظن مخالفین وی را فراهم میکرد. در این خصوص جامى به نقل از یافعى به ماجرای عجیبی اشاره میکند: « با شیخ اشراق از دمشق بیرون شدیم و چون به نزدیکی قانون - که در حدود دمشق و در راه حلب واقع است - رسیدیم، به رمه گوسفندی برخوردیم که ترکمانیای آنها را میچرانید. به شیخ گفتیم: ای سرور ما، میخواهیم رمه گوسفندی بخریم و گوشت آن بخوریم. شیخ گفت: من ده درم دارم آنرا بگیرید و گوسفندی بخرید، بدینوسیله از ترکمانی گوسفندی خریدیم. کمی راه رفته بودیم که یکی از رفیقان ترکمانی، از پشت سر ما را صدا کرده گفت: آن گوسفند را پس بدهید و گوسفندی کوچکتر از آن بگیرید، زیرا رفیق من در فروختن آن سهو کرده است و قیمت آن گرانتر از پولی است که شما پرداختهاید. در این میان که ما صحبت میکردیم شیخ فهمید و ما را گفت که شما گوسفند را ببرید من او را راضی میکنم. ما به راه افتادیم و شیخ با او ماند، با او صحبت میکرد و او را خوشدل میکرد. وقتی که ما دور شدیم شیخ او را ترک کرد و به ما پیوست، در حالی که ترکمانی از پشت او میآمد و فریاد میکرد و شیخ توجه نمیکرد. چون شیخ با او سخن نگفت و التفات نکرد، ترکمانی خود را به او رسانید و با خشم تمام دست چپ او را گرفت و کشید و گفت: کجا میروی و به من گوش نمیدهی؟ در این میان دست شیخ از دوش او کنده شد و در دست ترکمانی ماند، در حالیکه خون از آن روان بود! ترکمانی چون این بدید، مبهوت شد و در کار خویش متحیر ماند، پس دست را انداخت و از بیم فرار کرد. شیخ برگشت و آن دست را با دست راست برگرفت و به ما پیوست و ترکمانی همچنان فرار میکرد شیخ ظاهراً او را نگاه میکرد و صورت تعقیب به خود میگرفت، چون به دقت نگریستم در دست شیخ غیر از دستمال هیچ نبود». از شمس تبریزی نیز ماجرای دیگری از این قسم در مقالاتش آمده است: « روزى ملک ظاهردرباره لشکر با شهاب صحبت مى داشت. ملک ظاهراو را گفت: تو چه دانى لشکر چه باشد؟ نظر کرد بالا و زیر، لشکرها دید ایستاده، شمشیرهاى برهنه کشیده، اشخاص با هیبت در بام و صحن و دهلیز پُر. نمایشى عجیب بود. ملک ظاهر سخت ترسید، بلند شد و رفت و به روى خود نیاورد. اما تأثیر آنش در دل بود که قصد او کرد پیش از تفحص».
یاقوت حموی داستان اقامت شیخ در حلب تا زمان مرگ او را این گونه نقل مینماید: « شیخ اقامت کردن در دیار بکر را بسیار مایل بود و در بعضی اوقات به شام منزل میکرد و گاهی هم به روم مسافرت میکرد، دفعه اخیر که از روم به شام آمد و از آنجا به حلب رفت، حاکم حلب در آن اوقات ملک ظاهر پسر سلطان صلاحالدین ایوبی بود. ملک ظاهر چون آوازه شیخ شنیده بود شایق ملاقات او گردید و مقدمش را گرامی داشت. گاهی از اوقات در حضور ملک ظاهر با علمای حلب مناظره و مجادله میکرد و آنان را مغلوب و ملزم میساخت و به هر علمی که وارد میشدند و محل بحث واقع میگردید کلام شهابالدین بر کلام آنان برتری داشت به طوری که از عهده مناظره و مباحثه با او بر نمیآمدند. این مسیله باعث کینه شدید آنها گردید و آتش حسد در قلوبشان مشتعل شد، علاوه بر اینها چون شهابالدین با رأی حکیمان صحبت میکرد و عقاید فیلسوفان را بیان مینمود و بعضی اوقات هم امور عجیبه و افعال خارقالعاده از او ظاهر میشد تمام اینها سبب شد که دانشمندان حلب او را تکفیر کردند و قتلش را واجب دانستند ولیکن ملک ظاهر وقعی به سخنان آنها ننهاد و از کشتن شیخ سرباز زد، ناچار عالمان ظاهر و فقیهان حلب حکم کفر شهابالدین را نزد صلاحالدین فرستادند. سلطان محض همراهی با آنها به پسر خود حکم کرد که سهروردی را به قتل برساند، ملک ظاهر در اجرای فرمان پدر مسامحه و تساهل پیش گرفت، عالمان حلب چون دیدند که حکم تکفیر اجرا نشد باز به صلاحالدین نوشتند که: اگر ملک ظاهر، شهابالدین را پیش خود نگاه دارد چیزی نخواهد گذشت که عقیده او را فاسد و تباه خواهد کرد و اگر اخراجش کند، به هر کجا رود باعث فساد و گمراهی مردم عوام خواهد شد. مرتبه دوم صلاحالدین فرمانی به خط قاضی فاضل بفرستاد و پسر را تهدید کرد که اگر در قتل شهابالدین مسامحه نمایی، حکم میکنم که حلب را از تصرف تو باز گیرند. ملک ظاهر بر حسب فرمان پدر و حکم علمای حلب شهابالدین را مأخوذ و محبوس نمود. در کیفیت قتلش، اختلاف است، بعضی نوشتهاند: او را حبس کردند و طعام از او باز داشتند تا از گرسنگی جان داد و این را خود او از ملک ظاهر خواسته بود. بعضی گفتهاند: با زه کمان خفهاش کردند، پارهای روایت کردهاند که از پشت بام به زیرانداختن و سپس جسدش را سوزانیدند و گویند که ملک ظاهر پس از کشتن او سخت پشیمان شد و دستور داد همه کسانی را که به قتل او فتوی نوشته بودند تبعید کنند و اموال و دارایی آنها را به غرامت بردارند و اندوختههایشان را مصادره کنند».
ذکر پاره ای از ویژگیها و خصوصیات
شیخ اشراق قامتی معتدل، محاسنی متوسط و چهرهای سرخگون داشت و به
شیوه قلندران رفتار میکرد. در خلوت به اوراد و اذکار اشتغال داشت و
غالب ایام سال روزه بود و در هفته یک بار افطار میکرد.
شهابالدین لباسش مندرس و مرقع و مویش ژولیده بود. همانطور که در
سخن گفتن بیاعتنا بود در لباس پوشیدن هم بیمبالات و بیتکلف
بود. سدیدالدین معروف به ابن رفیقه میگوید با شیخ شهابالدین در
مسجد جامع میافارقین راه میرفتم و او جبه کوتاهی که رنگ آسمانی
داشت، در بر نموده و فوطه تابیدهای را به سر بسته بود، یکی از
دوستان مرا دید و به کنارم کشید و گفت: مگر کسی نبود با او راه روی
که با این خربنده حرکت میکنی! گفتم ساکت باش، مگر نمیشناسی او
را؟ گفت: معرفت به حالش ندارم. گفتم: این عالم وقت و حکیم عصر
است، این جوان پریشان ظاهر شهابالدین سهروردی است.
همچنین در احوالات وی آورده اند که شیخ به مقامات عالیه و نهایت
مکاشفه رسیده و صاحب کرامات و خوارق عادات گردیده بود و اکثر
فقیهان و علمای آن عصر، آنرا بر سحر و سیمیا حمل میکردند.
آثار، کتب و رسالات
در طی زندگانی کوتاهش، شیخ اشراق آثار، کتب و رسالات متعددی از خود به
یادگار گذارد. کهنترین فهرست آثار وی را شهرزوری شاگرد دانشمند شیخ
در نزهةالارواح ارایه کرده که تعداد آن مشتمل بر ۴۶ عنوان کتاب و
رساله است. دکتر محسن کدیور آثار شیخ را در شش دسته بصورت ذیل
تقسیم بندی میکند:
- دستهی اول: کتبی که مختص بیان عقاید اشراقی است. کتاب حکمة الاشراق در این دسته قرار دارد.
- دستهی دوم: چهار کتاب بزرگ تعلیمی و نظری سهروردی که همگی به عربی نگاشته شده است. این چهار کتاب عبارتند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات، اللمحات. در میان این چهار کتاب، تلویحات مهمترین آنهاست. مطارحات به منزله شرحی است بر تلویحات، لمحات در حکم تلخیص آن است و مقاومات الحاقی است بر تلویحات.
- دستهی سوم: رسالههای کوتاهتر فارسی و عربی که در آنها پنج کتاب سابق به زبانی سادهتر و به طور خلاصه شرح داده شده اند. در این دسته دو رسالهی بسیار مهم هیاکل النور و الالواح العمادیه قرار دارد که به زبان عربی نگاشته شده و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رسالهی فیاعتقاد الحکماء به زبان عربی و رسالههای پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته قرار دارند.
- دستهی چهارم: حکایتهای رمزی و یا داستانهایی که در آنها از سفر نفس در مراتب وجود و رسیدن به اشراق و سعادت سخن به میان آمده است. این رسالهها عمدتا به فارسی نگارش یافته اند و برخی از آنها عبارتند از: عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پر جبرییل، لغت موران، رسالة فی حالة الطفولیة، روزی با جماعت صوفیان، رسالهی الغربةالغربیة و رسالة فیالمعراج که هنوز منتشر نشده است.
- دستهی پنجم: تحریرها، ترجمهها، شروح و تفاسیر کتب فلسفی گذشته و نیز آنچه بر قرآن کریم و احادیث نبوی نوشته است. در این زمره تفسیر چند سوره قرآن و بعضی احادیث حضرت رسول ( ص، شرح فارسی اشارات، ترجمهی فارسی رسالةالطیر ابنسینا و رسالة فی حقیقة العشق( یا مونس العشاق) که مبتنی بر رسالة فیالعشق شیخالرییس است.
- دستهی ششم: دعاها و مناجاتنامههایی که همگی به عربی بوده و الواردات و التقدیسات خوانده میشوند و مجموعهای بدیع در نیایش به حساب میآید و متأسفانه تاکنون منتشر نشده اند.
شیخ شهاب کتاب حکمة الاشراق خویش را در شرح و بیان فلسفه اشراقی نوشته و در واقع این اثرمهمترین میراث معنوی وی به شمار میرود. سهروردی، حکمةالاشراق را چنین شروع میکند: « ای برادران، چندین بار از من خواستید تا کتابی بنویسم و در آن عقاید خویش را در باب حکمت اشراق برای شما آشکار کنم، باید بدانید که اگر خداوند با دانشمندان عهد نبسته بود که سخن بگویند، هرگز سخن نمیگفتم و با مشکلاتی که در این کار موجود است و خود آنرا پیشبینی کردهام شروع به بحث نمیکردم. شما از من خواستید آنچه را که دریافتهام و محصول مشاهدات و ذوقیات من است، به قلم بیاورم و بیان دارم که حقیقت تنها آن نیست که گذشتگان گفتهاند و دیگر هیچ سخنی نتوان گفت، بلکه سخنان تازه دیگر نیز هست که میتوان گفت. از این رو اگر از من سخنی تازه و مطلبی جدید شنیدید تعجب مکنید چه آنچه را که در این کتاب بیان میکنیم: به طور کلی با آنچه درباره حکمت ارسطو و مشاییان نوشتهام فرق دارد، تمام این مطالب محصول و زاییده فکر و عقل نیست، بلکه ریاضتها و ذوقیات من، در پرورش و پیدا شدن آنها مدخلیت تام دارد، همه از روی برهان نیست بل نتیجه کشف و عیان است و بدین جهت به تشکیک هیچ مشکل باطل نمیشود و آن کس که اهل حقیقت است و در راه شهود حق سالک است، باطناً با طریقه من که طریقه امام حکیمان، یعنی افلاطون نیز هست، موافق و همگام است.... اگر رموزی در گفتار من هست آنرا بر مشکل نویسی من حمل مکنید و بدانید که حکیمان پیشین نیز از ترس توده نادان، سخنان خویش را به رمز و اشاره بیان میکردند و آنکه اهل بشارت است خود اشارت داند. ما در بیان فلسفه خود از ظلمت و نور استفاده کردهایم و این نباید حمل شود بدان که از مانی و دوگرایان و زرتشتیان پیروی میکنیم، زیرا سرانجام گفتار آن جماعت به کفر و ثنویت میانجامد.» به عبارت دیگر، حکمت اشراقی مشتمل بر اموری است که شیخ نخست آنها را از طریق مکاشفه درک کرده و سپس مبادرت به اقامه حجت و برهان برای آنها پرداخته است. لذا عمده کار وی توضیح مواجید صوفیه با براهین عقلی میباشد. در نتیجه نیل به فلسفه اشراقی مستلزم طی کردن مراحل ریاضت عملی بوده و هدف این فلسفه تاله است، مشابه فنا در تجربه متصوفه.
شمس تبریزی: آن شهاب را آشکارا کافر مىگفتند آن سگان. گفتم: حاشا، شهاب کافر چون باشد؟ چوننورانى است. آرى پیش شمس شهاب کافر باشد. چون درآید به خدمت شمس بدر شود، کاملگردد». شمس تبریزى شیخ اشراق را مردى بسیار دانشمند ولى ساده دل و احساساتى معرفى مىکند: « آن شهابالدین را علمش بر عقلش غالب بود. عقل مىباید که بر علم غالب باشد».
فخرالدین ماردینی: من در مدت عمر خود کسی را به حّدت ذهن و شدت ذکاوت این جوان ندیدهام، امّا از جسارت و بیباکی وی در سخن گفتن نگرانم و بیم آن دارم که مبادا از این طریق، جان خود را به مهلکه اندازد.
صاحب طبقات الاطباء: او در علوم فلسفی یگانه روزگارش بود و در علوم عقلی و اصول، فقیهی جامع بود. تیز هوش و فصیح عبارت بود ولی علم او زیادتر از عقل او بود.
غلامحسین ابراهیمی دینانی: تأثیر و نفوذ افکار سهروردی در آثار متفکّران بعد از وی به هیچ وجه قابل انکار نمیباشد. نشان اندیشههای سهروردی در آثار خواجه نصیرالدین طوسی و صدرالمتألّهین شیرازی چیزی نیست که با سهولت و آسانی بتوان از روی آن گذشت. در فاصلهی زمانی بین خواجه نصیر و صدرالمتألهین کسانی مانند جلالالدین دوانی، صدرالدین دشتکی و غیاثالدین منصور ، از آثار سهروردی بهرهمند گشته و برخی از کتب وی را تدریس میکرند.
هانری کربن: این نظر غیر قابل تردید است که سهروردی در آثار خود با ارجاعات فراوانی به حکمتالاشراق که حاوی طرح بزرگ زندگی و وصیتنامهی معنوی اوست تأکید میورزد. جای تأسف است که تاریخنویسان فلسفه و به ویژه فلسفهی دورهی اسلامی مدت زمانی طولانی نسبت به چنین بیانی آگاهی نداشتهاند.
سیدحسین نصر: در حقیقت، سهروردی، کسی را در سر سلسلهی حکما قرار میدهد که در حکمت و تجربهی معنوی به یک اندازه به مقام والا رسیده باشد. این شخص، قطبی است که بدون حضور او، عالَم نمیتواند باقی بماند، حتی اگر مردمان او را نشناسند. این مطلب، یکی از مباحث اساسی تشیع است. در اصطلاح شیعیان، قطبالاقطاب، همان امام است. حضور غایب او، مستلزم اندیشهی شیعی غیبت و دایرهی ولایتی است که به دنبال دایرهی نبوت و پس از خاتم پیامبران میآید. این ولایت، چنان که میدانیم در اسلام، نام دیگر نبوت باطنیهی باقیه است. به همین دلیل، فقهای حلب، به خطا نرفته بودند. در محاکمهی سهروردی، موضوع مورد اتهام و محکومیت او این بود که او گفته است خداوند قادر است در هر زمانی، حتی اکنون، پیامبری را خلق کند. اگر چه مراد از پیامبری دیگر، نه پیامبر دیگر، نه پیامبر واضع شریعت، بلکه نبوت باطنیه بود، اما این نظریه، دست کم، نشانی از تشیع باطنی در خود داشت. بدینسان، سهروردی، با اثر خود که حاصل عمر او بود و با مرگ خود، به عنوان شهید راه حکمت نبوی، فاجعهی «غربت غربی» را تا پایان آن به تجربه دریافت.
محسن کدیور: شهابالدین سهروردی در ۳۸ سالگی، یعنی در سنی که معمولاً آغاز بروز علمی است، ناجوانمردانه به قتل رسید. و همچون عقلی سرخ بر پر ملایک نشست. از اینروآن چنان که باید، نتوانست شاگرد بپرورد لذا رواج فلسفهی اشراق بیشتر متکی بر آثار سهروردی است تا حوزهی درسی و شاگردان شیخ اشراق.
۱ عبدالحسین زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲.
۲ محمدعلى موحد، آیا شیخ اشراق قربانى بلند پروازیهاى سیاسى خود شد؟، مجله بخارا، شماره ۳۹ و ۴۰، صص ۲۱ تا ۲۸.
۳ علیاصغر حلبی، شهاب الدین سهروردی، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.
۴ یاقوت حموی، معجم الادباء.
۵ محمدعلی موحد، مقالات شمس تبریزى، تهران، خوارزمى، چاپ دوم.
۶ احمد جامی، نفحات الانس.
۷ غلامحسین ابراهیمی دینانی، کندوکاو در آرای سهروردی، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.
۸ محسن کدیور ، کتاب شناسی توصیفی فلسفهی اشراق، وب سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت.
۹ سهیل آصفی، نگاهى به زندگى و اندیشه شیخ شهاب الدین سهروردى: صاحب عقل سرخ، روزنامه شرق، سال دوم، شماره ۳۴۸، سه شنبه ۳ آذر ۱۳۸۳.
۱۰ بیهقی: صوان الحکمه ، ۱۰۴، ترجمه فارسی.
۱۱ عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷.
دانلود کتاب عوارف المعارف با فرمت pdf
عکس زیر توسط مرحوم پروفسور هانری کربن استاد دانشگاه سوربن فرانسه ، اسلام شناس و از سهروردی شناسان معروف جهان به همراهی پرفسور نصر که در دوران قبل از انقلاب به سهرورد آمده بود تهیه گردیده که در مجموعه آثار شیخ اشراق بچاپ رسیده است برای علاقمندان درج می گردد.
عکس بالا با هوا پیما عکس برداری شده است و قسمتی از سهرورد را نشان می دهد
« شیز » کجاست؟
« شیز » که ویرانه هایش امروزه به نام « تخت سلیمان » (1) معروف است. در اطراف شهرستان تکاب در آذربایجان غربی قرار دارد و در عصر ساسانیان مرکز بزرگ دینی زرتشتیان بوده است. مرکزی که از عهد ماد تا عصر مغول به عنوان یک مرکز مهم مورد توجه حکام و امرا بوده است و هم اکنون یکی از آثار مهم تاریخی ایران است. این جا محل آتشکده ی معروف آذرگشسب است. آتشکده ی مخصوص شاهنشاهان، درباریان و لشکریان عصر ساسانی. شاهان ساسانی در آغاز سلطنت خویش از تیسفون پیاده بدان جا می رفتند و به هنگام احساس خطر نذر و هدایای فراوان به آن جا می فرستادند. این آتشکده در محوطه ای قرار دارد که طول شمالی جنوبی آن 400 متر و عرض شرقی غربی آن 310 متر است. این محوطه با برج و باروهای سنگی عهد اشکانی محصور است و دروازه هایی در شمال و جنوب دارد. این حصار استوار دارای 37 برج است و در وسط این محوطه دریاچه ی بیضی شکلی قرار دارد که دهانه آن 120 متر طول و 80 متر عرض دارد و عمقش از 45 تا 100 متر است. آب زلالی از کف آن می جوشد و از دوجوی واقع در شمال و جنوب آن در هر ثانیه 44 لیتر آب به مزارع اطراف جریان می یابد. این آتشکده وسیع ترین تأسیسات عصر ساسانی است که تاکنون شناسایی شده است. این بنا دارای یک چارطاق با محراب آتش و « یزشن گاه » ( محل نگهداری آتش ) است، تا آتش هنگامی که نیایش نمی شود، در معرض دید نباشد؛ با حیاط ها، باغ ها، انبارها و محل سکونت موبدان و اتاق های خزانه و فضاهای دیگر.فتح آذربایجان به دست مسلمانان
گسترش فتوحات مسلمانان در سال های 22-18 ه. منطقه ی آذربایجان را هم در برگرفت. گزارش های گوناگون از جریان فتح آذربایجان از جنگ های مختلفی حکایت می کنند که برای تصرف این منطقه روی داده اند. ظاهراً مردم منطقه مخصوصاً اکراد بارها و بارها با مسلمانان درگیر شده اند و فتح منطقه تدریجاً تکمیل و تثبیت شده است. (4)وضع دین زرتشت و معبد شیز پس از فتح مسلمانان
براساس اصلی که حاصل تجربه ی قرن ها بود، یعنی « الناس علی دین ملوکهم »، فتح هر منطقه ای، اگر به دست کسانی بود که از مذهب و دین دیگری پیروی می کردند، باعث دگرگونی عقاید مردم آن منطقه شده و مردم تدریجاً به دین فاتحان گردن می نهادند.شیز، دین زرتشت و زبان پهلوی در طی سده های بعدی
با ملاحظه ی منابع مختلف به آسانی می توان پی برد که مردم آذربایجان و قسمتی از منطقه ی جبال، سال ها در حفظ زبان و مذهب خود کوشیده و آتش همیشه روشن آتشکده ی آذرگشسب را در شیز، روشن نگه داشته اند. مسلماً تا چهار - پنج قرن بعد، زبان مردم منطقه غالباً پهلوی بوده و گروه زیادی هنوز از دیانت زرتشت پیروی می کردند. (8) اینک برای تأیید این مطلب گزارشی از نیمه ی اول قرن چهارم هجری نقل می کنیم:پینوشتها:
1. اخیراً یونسکو، این محل را جزء آثار بزرگ فرهنگی جهان ثبت کرده است.
2. نومان، رودلف (باستان شناس و سرپرست هیئت حفاری مؤسسه باستان شناسی
آلمان در تهران)، ویرانه های تخت سلیمان و زندان سلیمان، ترجمه ی فرامرز
نجد سمیعی، چاپ اول 1374، نشر سازمان میراث فرهنگی کشور، و نیز ر.ک:
- مسعودی، مروج المذهب، (332 ه.) ج 4، ص 74.
- یاقوت حموی، معجم البلدان، (623 ه.) ج 3، ص 353.
- ابن خرداد به، المسالک و الممالک، (250 ه).
- قزوینی، آثار البلاد، (674 ه)، ج 2، ص 267.
- ابن فقیه، کتاب البلدان، (290 ه) ص 286.
- حمدالله، مستوفی، نزهة القلوب، ص 70.
- لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، ص 242.
3. رولن سون، 1840 م، ص 65.
4. دانشنامه ی ایران و اسلام، ج 1، ص 54.
5. کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، ص 500. و ثعالبی، غرر اخبار ملوک الفرس، چاپ پاریس، ص 738.
6. بلاذری، فتوح البلدان، تحقیق دکتر مهبل زکار، ص 372 و واقدی، فتوح
سواد العراق، ترجمه ی عبدالعزیز واعظی سردشتی، تصحیح و تعلیق نادر کریمیان
(1374).
7. ناومان، رودلف، همان.
8. شپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، ص 346. و نیز: یاقوت، معجم البلدان، ج 5 ص 325 به بعد.
9. سفرنامه ی ابودلف در ایران، ترجمه ی سید ابوالفضل طباطبایی، ص 38-40.
و نیز: دکتر جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، واژه های آذربایجان،
تخت سلیمان، شیز و آذرگشسب.
10. محمد بن احمد طوسی، عجایب المخلوقات، ص 73 به بعد.
11. دکتر جهانگیر اوشیدری، همان.
12. علی اکبر، دهخدا، لغت نامه، واژه ی « پهلوی ».
13. حمدالله، مستوفی، نزهة القلوب، ص 67.
14. ابن ندیم، الفهرست، ص 19.
15. یاقوت، معجم البلدان، ج 6، ص 406-407.
16. حمدالله، مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش دبیر سیاقی، ص 67.
17. همان، ص 100.
18. قاضی صاعد اندلسی (462-420 ه)، التعریف بطبقات الأمم، تصحیح دکتر غلامرضا جمشید نژاد، ص 162.
19. هاشم، رضی، حکمت خسروانی، ص 68.
و نیز: دائره المعارف اسلامی، ترجمه ی عربی کلمه ی « سهرورد ».
20. دائره المعارف اسلامی، همان.
21. ر.ک. محمد، محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی، تهران 1347.
22. هاشم، رضی، همان، ص 440 به نقل از شروانی، بستان السیاحه.
تألیفات سهروردی متنوع و برخوردار از تحرک و پویایی است و اغلب از توضیح و تفسیر مبحثی صرفاً فلسفی به سراغ داستان با روایتی عمیقاً عرفانی میرود. آثار وی به سبکهای متفاوتی از جمله مشائی، عرفانی و اشراقی نوشته شده است.
مطالعهای دقیق در مصنفات فارسی سهروردی، با تأکید بر جنبه معرفت شناختی آنها، وجود یک نظریه علم را که عموماً به «علم حضوری» معروف است، آشکار میسازد. هدف از نسج در هم تنیده اسطوره و نماد در فلسفه سهروردی بیان روشن نظریه علم حضوری اوست، که موضوعی مهم و بنیادی در مکتب تفکر اشراقی است.
سهروردی، که مدعی است نخست حقیقت را کشف کرده و سپس در پی یافتن مبنایی عقلانی برای حکمت تجربی خویش رفته، متفکری بود که برای نزدیک کردن بحث و جدال منطقی و تصفیه باطن تلاش میکرد. بنابراین، تفسیر جامعی از مکتب اشراق سهروردی باید دارای دو بعد متمایز الگوی فلسفی او، یعنی عملی و نظری، باشد.
در زیر به بررسی مختصری از رسائل فارسی شیخ اشراق میپردازیم:
این رساله موجز و مختصر که به زبان داستان نگارش شده، حاوی 10 داستان رمزی و عرفانی است. این داستانها به ترتیب عبارتاند از:
– لغت موران
– لاک پشتها و مرغابی
– هدهد؛ مرغ سلیمان
– جام گیتی نمای کیخسرو
– دیدار با جنیان
– آفتاب پرست و خفافیش
– هدهد در آشیان بومان
– فراموشی طاووس
– سخن ادریس (ص) با ستارگان و کواکب
– حکایت آن ابله چراغ به دست
شیخ اشراق در این رساله با مطرح کردن تمثیل سیمرغ و اشاره به ویژگیهای این مرغ افسانهای، مطالب مورد نظر خود را به صورت نمادین عرضه داشته است. آنچه سهروردی در این کتاب بر روی آن تاکید دارد و به آن اشاره میکند، مطالبی پیرامون حقیقت علم و معرفت و اقسام آن و نیز بیان مطلبی پیرامون توحید و انواع آن است. سهروردی در واقع با مطرح کردن داستان طیور از جمله پرنده عالی مرتبه سیمرغ، مسیر حرکت انسان از پایینترین مراتب هستیاش تا بالاترین مقاماتی که میتواند به آن دست یابد از جمله وحدت و فنا را به زیبایی ترسیم کرده و ضمن آن نظرات حکمی و فلسفی خود را نیز ابراز داشته است.
این داستان در خانقاهی شروع میشود که جماعتی از صوفیان از پایگاه معنوی مشایخ خود و آراء آنان درباره آفرینش سخن میگویند. سهروردی که در مقام شیخی حرف میزند، پرسشهایی را که صرفاً در پی توضیح و تعلیل چیستی عالم و ساختار افلاک است، رد میکند. او این پرسشها را سطحی میشمرد و عقیده دارد که کسانی هستند که ظاهر را میبینند و کسانی که علم افلاک را میفهمند، و بالأخره کسانی هستند که درباره عالم فلکی به خبرگی میرسند؛ اینان دانشی مردان واقعیاند.
سپس سهروردی به ذکر توصیهها و تعلیماتی میپردازد که در بالفعل ساختن قوهای که به افراد امکان میدهد تا بدون واسطه شناخت حاصل کنند، اساسی است.
در این کتاب، سهروردی از دیدار خود با شیخی سخن میگوید که اسرار الهی را بر او آشکار میکند و او نیز به نوبه خود آن اسرار را پیش افراد نااهل فاش میکند.
شیخ او را به سبب آنکه «در قیمتی را پیش خوکان ریخته» تنبیه میکند. سهروردی همچنین تلمیحی دارد به مشکل بازگفتن اسرار به کسانی که بیرون از حلقه اهل معنیاند. از آنجایی که «حکمت خالده» یا «جاویدان خرد» جز از طریق ادراک حسی به دست میآید، دشوار بتوان اینگونه علم را به آنان که آمادگی پذیرش آن را ندارند باز گفت.
سپس، سالک که از کرده پشیمان شده شیخ را بازمییابد و او اسراری از قبیل اصول اخلاقی طریقت و آدابی مانند سماع (موسیقی و رقص صوفیانه) را به وی میگوید. تشریح بسیاری از نکات ظریف عرفانی، آشنایی کامل سهروردی را با غوامض طریقه متصوفه ظاهر میسازد.
این اثر بسیار رمزی درباره طالب حقیقتی است که به خانقاهی دو در میرود، که یکی از درها روی به شهر و دیگری روی به صحرا دارد. طالب حقیقت که به صحرا رفته است دو پیر روحانی را ملاقات میکند و در باب معمای خلقت، مقامات طریقت و خطرات آن سؤالاتی از آنان میکند.
گفتگویی که به دنبال [آن پرسشها] درمیآید عناصر اساسی تعالیم اشراقی و آداب ورود به طریقت را که برای درک اسرار قرآنی لازم است، روشن میکند. در آواز پر جبرئیل، که به عنوان یکی از آثار کلاسیک ادب فارسی معروف شده، سهروردی عناصر بنیادی معرفتشناسی خود را از دیدگاه حکمت الهی بحث میکند. او در آنجا چنین میگوید: بیشتر چیزها که حواس تو مشاهده آن میکند همه از آواز پر جبرئیل است.
در این رساله بسیار رمزی، سهروردی از نمادهای سنتی عرفان و شماری از نمادهای دیگر که منحصر به خود اوست و نمیتوان آنها را در ادبیات صوفیانه قدیم فارسی یافت، حداکثر استفاده را میکند.
در عقل سرخ، قصه با این پرسش آغاز میشود که آیا مرغان زبان یکدیگر را میفهمند؟ عقاب که بدواً پاسخی مثبت داده، بعداً اسیر صیادان میشود؛ چشمانش را میبندند و تدریجاً باز میکنند. عقاب به مردی سرخ روی برمیخورد که مدعی است «اولین فرزند آفرینش» است. او [هم] سالخورده است زیرا نماینده انسان کاملی است که پیش از آفرینش، به صورت مثالی، در کمال محض میزیسته، و هم جوان است زیرا از دیدی هستی شناختی با خداوند که ازلی و بنابراین، قدیمترین موجود است، بسیار فاصله دارد.
سپس سهروردی نمادهای زرتشتی کوه قاف، داستان زال، رستم و دیگر قهرمانان حماسی را که در شاهنامه به تصویر کشیده شدهاند، به کار میبرد. قاف نام کوهی است که بر قله آن سیمرغ، نماد ذات الهی، اقامت دارد. زال، که با مویی سپید به دنیا آمد و نمادی از خرد و پاکی است، پای کوه قاف رها شد. سیمرغ زال را به آشیانه خود برد و او را پرورش داد تا بزرگ شد و با رودابه ازدواج کرد و رستم از او زاده شد.
رستم، قهرمان شاهنامه، که غالباً روح ایران حماسی تصور میشود، مردی است که نهایتاً بر نفس خود دست یافت. اگرچه فردوسی، سراینده شاهنامه، بر جنبههای حماسی و تاریخی اساطیر ایرانی تأکید دارد، سهروردی توجه خود را بر اشارات عرفانی و رمزی آن متمرکز میکند.
این کتاب سهروردی نه تنها یکی از نمونههای اعلای ادب فارسی است، بلکه شامل پارهای از عمیقترین آراء فلسفی او نیز هست. او [در این کتاب، کلام خود را] با آیهای از قرآن آغاز میکند و سپس به بحث درباره علم و رابطه آن با عقل میپردازد:
«بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید گوهری بود تابناک، او را عقل نام کرد که اول ما خلق الله تعالی العقل، و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق و یکی شناخت خود و یکی شناخت آن که نبود پس بود.»
این رساله وقتی به نقطه اوجش میرسد که سهروردی در فصل ششم نقشهای تخیلی از عالم تصویر میکند. گفته شده که این کتاب بر اساس رسالة العشق ابنسینا نوشته شده است. با وجود این، باید یادآور شد که این اثر از لحاظ صورت و محتوا با آن دیگری تفاوت دارد.
برای دانلود از لینک زیر استفاده شود
دانلود رسائل تمثیلی و رمزی سهروردی
منبع: www.maarefat.com